جدول جو
جدول جو

معنی ناف پیچ - جستجوی لغت در جدول جو

ناف پیچ
درد پیچش، (غیاث اللغات)، ناف پیچیدن، دردی که در ناحیۀ ناف پدید آید و شخص را متألم سازد:
پر از هند دوات آید برون طاوس کلک من
خورد صد ناف پیچ رشک کبک از طرز منقارش،
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ناف پیچ
دردی که در ناحیه ناف پدید آید درد پیچش
تصویری از ناف پیچ
تصویر ناف پیچ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی نی انعطاف پذیر قلیان که از تیماج یا پارچه و مفتول ساخته می شود و از نی های چوبی درازتر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنان پیچ
تصویر عنان پیچ
آنکه عنان اسب را می پیچاند، کنایه از سوار ماهر، برای مثال عنان پیچ و اسپ افکن و گرزدار / چو من کس ندیدی به گیتی سوار (فردوسی - ۱/۲۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
(طِ / طَ کَ دَ)
ناف پیچ. پیچشی که در ناف به هم رسد. (آنندراج) ، ناف افتادن. (فرهنگ نظام). رجوع به ناف افتادن شود
لغت نامه دهخدا
ساق بند، مچ پیچ: و از جوان کیف و دستمال و ساق پیچ و جزودان و خلال دان توقع داشتن، (رسالۀ روحی انارجانی چ فرهنگ ایران زمین ص 358)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
نی لاستیکی نرم قابل انعطاف و پیچیدن و حلقه کردن که یک سر آن را به قلیان وصل کنند و سر دیگر به دهان برند و قلیان کشند، قلیان با نی لاستیکی دراز. قلیانی که نی آن چرمین و به چند گز طول است و تنها نی آن راگردانیده و به مجلسیان دهند و قلیان خود ساکن ماند. آن را در اصفهان قلیان پا گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فِ پَ)
ناف پریان. قسمی شیرینی چون قرصی کوچک که شکل ناف دارد. (یادداشت مؤلف) ، قسمی گره برای زینت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شحم الرمان، پیه انار
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آنکه عنان مرکوب را پیچاند، سوار ماهر. (فرهنگ فارسی معین). استاد در سواری. که تواند مرکب خود را هر لحظه بهر سوی بکشاند و ببرد در سواری. چابک سوار. سوارکار ماهر:
عنان پیچ و گردافکن و گرزدار
چو من کس نبیند به گیتی سوار.
فردوسی.
سپاهش فزون نیست از صدهزار
عنان پیچ و برگستوان ور سوار.
فردوسی (شاهنامه ج 1 ص 373).
دلیری بجستند گرد و سوار
عنان پیچ و اسب افکن و نیزه دار.
فردوسی.
نگه کرد تا کیست ز ایشان سوار
عنان پیچ و گردنکش و نامدار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ دَ / دِ)
پیچیده با طناب. کالا و متاعی که با طناب پیچیده شده باشد
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت، واقع در 241هزارگزی جنوب کهنوج و3هزارگزی باختری راه مالرو انگهران، جاسک، مردم این ده 25 تن میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
لفّافه که مسافران برپای پیچند، پاتابه
لغت نامه دهخدا
تصویری از نار پیه
تصویر نار پیه
پیه انار شحم الرمان
فرهنگ لغت هوشیار
پیچ در پیچ مانند حلقه های مار: خط مارپیچ، مفتولی فلزی که دوراستوانه ای پیچیده شود، (ستون مار) عبارت از ستون یک بیک است با 5 قدم مسافت بین افراد. ستون مارپیچ برای حرکت از معابر مستور اتخاذ میشود
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که کشیده گران و گلابتون دوزان لفافه کار خود سازند به جهت محافظت آن لفافه ای که زر دوزان برای قماش سازند، دسته و بسته پشتاره
فرهنگ لغت هوشیار
دهنه کش، سوار کار آنکه عنان مرکوب را بپیچاند، سوار ماهر: عنان پیچ و گرد افکن و گرزدار چو من کس نبیند بگیتی سوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طناب پیچ
تصویر طناب پیچ
چیزی که با طناب پیچیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
نی لاستیکی نرم قابل انعطاف و پیچیدن و حلقه کردن که یک سر آن را به قلیان وصل کنند و سر دیگر بدهان بزند و قلیان کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا پیچ
تصویر وا پیچ
پیچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساق پیچ
تصویر ساق پیچ
مچ پیچ، ساق بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای پیچ
تصویر پای پیچ
لفافه ای که مسافران بر پای پیچند پاتابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناف پیچیدن
تصویر ناف پیچیدن
پدید آمدن درد در ناحیه ناف ناف پیچ، ناف افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنان پیچ
تصویر عنان پیچ
سوارکار چیره دست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نی پیچ
تصویر نی پیچ
((نِ یا نَ))
لوله ساخته از مفتول یا غیره که بر او آن پوست یا پارچه گرفته، یک سر آن به قلیان متصل است و سر دیگر به دهان (به هنگام کشیدن قلیان)
فرهنگ فارسی معین
آستین اضافی که در مزارع به دست کشند، فنی در کشتی
فرهنگ گویش مازندرانی
پاتاوه
فرهنگ گویش مازندرانی